آرزو محمدزاده ۲۵ مرداد ۱۳۹۵ دلنوشته

فصل خزان

دلنوشته

دست می شویم از این شهرغریب
درون من غوغایی برپاست
غوغایی وصف نشدنی
که حتی در کلام نمی گنجد

من دخترک شوریده حالی هستم
که شکوه بهار را پست سر گذاشته
روزهای تند تابستان را تاب آورده
تا به باران مهر بانی  فصل خزان برسد

تا برسد به قدم زدن در خیابان های این شهر
که پر است از عاشقانه های گفته نشده.
ازغزل های خوانده نشده
و شاید با فرا رسیدن پاییز

و آوای خش خش برگ های فصل خزان
زیر قدم های استوارمان، حجم انبوهی از
ناگفته هایش را فریاد بزند
آنقدر بلند فریاد بزند

که گوش هر عابری کر شود
و
شاید
گوش
دنیا
از شنیدنش
کر شد.

آرزو محمدزاده

۱۷ مرداد ۹۵

@BanoyeOrdibehesht