روزهایم یکی یکی ورق می خورند
تن تو، چهار فصل زندگی من است
دلنوشته بیا فرض کنیم که سالهای سال هم بگذرد تو می پنداری با گذشت زمان طعم نگاهت، شیوایی کلامت طنین صدایت قند خنده هایت استواری قدم هایت گرمای دستانت برای من قابل تغییر است؟ من به این ناپایداری خو گرفته ام من زاده بهارم زاده ناپایداری در اوج پایداری شور انگیزترین فصل سال ❤️?❤️ آرزو […]
تا برسد به قدم زدن در خیابان های این شهر
که پر است از عاشقانه های گفته نشده.
ازغزل های خوانده نشده
و شاید با فرا رسیدن پاییز
تابستانی که وامدار شور اردیبهشت
نباشد.
باز کن اغوش بهاریت را
پاییز مهربانی نزدیک است.