صبح وعده من با
نگاه توست
صبح از خواب بیدار میشم
روز هنوز شروع نشده
از خونه میزنم بیرون….
شهریور
این ته تغاری تابستان
هنوز از راه نرسیده
میدونی آدم یه واقعیت تلخ رو بدونه و باهاش هم زیستی مسالمت آمیز داشته باشه، خیلی شیرینتر و قابل تحمل تر از اینکه مثل یه کپک سرشو زیر برف پنهون کنه و هیچ جارو نبینه وهیچ نشونه ای رو نفهمه.
آسمان را به زمین خواهم دوخت
به جنگ تن به تن با تمام دنیا خواهم رفت
دلنوشته بیا فرض کنیم که سالهای سال هم بگذرد تو می پنداری با گذشت زمان طعم نگاهت، شیوایی کلامت طنین صدایت قند خنده هایت استواری قدم هایت گرمای دستانت برای من قابل تغییر است؟ من به این ناپایداری خو گرفته ام من زاده بهارم زاده ناپایداری در اوج پایداری شور انگیزترین فصل سال ❤️?❤️ آرزو […]